زیور دانش، احسان است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
عرشیات
داستان آن پادشاه جهود که (2)
شنبه 92 مرداد 19 , ساعت 1:42 صبح  

ادامه قسمت اول داستان پادشاه جهود:

اصل این داستان بسیار ساده و خشک است ولى مولانا بنا بر اسلوب خود نکات اخلاقى و مسائل فلسفى و کلامى و عرفانى را در قالب این حکایت فرو ریخته و آن را جانى و حیاتى از حکمت و عرفان بخشیده است، نکته‏اى که بر آن سخت تکیه مى‏کند یگانگى انبیا و اولیا و وحدت آنها با حق تعالى‏ است و اینک مى‏پردازیم بنقل این داستان از زبان وى:

در میان جهودان پادشاهى بى‏دادگر و دشمن عیسى و عیسوى کُش بود، این پادشاه موسى و عیسى را که بمعنى متّحد و یک تن بودند بسبب تعصّب و کینه مذهبى جدا و مخالف یکدیگر مى‏پنداشت و این خاصیّت غرض و تعصّب است که بصیرت آدمى را بعلّت دو بینى مبتلا مى‏کند چنان که هر گاه این علّت در چشم پدید آید انسان احول و دو بین مى‏گردد و یکى را دوتا مى‏بیند، در اینجا بمناسبت، داستان شاگرد احول و استاد را بحسب مثال و توضیح مطلب نقل مى‏کند و نتیجه مى‏گیرد که پادشاه نیز بعلّت احولى، در راه حقیقت مرتکب خطاهاى بزرگ شد و بنام حمایت از دین یهود، خون بسیار مردم ستمدیده و بى‏گناه را بر خاک ریخت، این پادشاه وزیرى زیرک داشت، او مى‏دانست که عقیده و ایمان بزور و فشار از میان نمى‏رود بلکه قوى‏تر و ریشه دارتر مى‏شود و خود مظلومیّت عامل نیرومندى عقاید و سبب توجّه و دل بستگى بدان می شود، از این رو پادشاه را متقاعد ساخت که گوش و دست و بینى او را ببرد و از خودش براند و بپیروى عیسویّت او را شهره سازد تا او مسیحیان را بدین حیله بفریبد و محبّت خویش را در دلهاى آنها مستقرّ و جایگزین کند، شاه چنین کرد و او مقبول ترسایان شد و دعوت آغاز کرد، عامه بدو اقبال کردند و او اسرار انجیل و رسوم مسیحیّت را بدیشان باز مى‏گفت ولى سخن او بظاهر وعظ و نصیحت و در باطن دام ضلالت بود، چنان که نفس بسیار اوقات از راه مکر، راه ریاضت و عبادت را بسالک مى‏نماید و مقصود او ایجاد غرور و غفلت و یا صرف عمر در پوست و ظاهر طاعت است، فریب‏کارى وزیر و گول خوردن مردم بناگاه قلب مولانا را تکان مى‏دهد و ضمیرش را در لرزه مى‏افکند زیرا او مى‏داند که انسان تا چه حدّى ضعیف و افسون پذیر است و چه بسیار نیرومندان و زاهدان که به اسباب پیدا یا پنهان دانسته یا ندانسته لغزیده و از راه صواب منحرف شده‏اند، این انسان با همه تقوى‏ و زیرکى از تأثیر عوامل درونى مصونیّت ندارد مگر خدا دستگیر شود و او را رهایى بخشد، بر اثر همین اندیشه مولانا دست بدعا بر مى‏دارد و در ضمن دعا رمزى از مکاید نفس و تأثیر آن در عبادات و احوال قلبى باز مى‏گوید، نفس را بموشى که غلّه از انبار مى‏دزدد و یا دزدى که جرقّه‏هاى آتش را خاموش مى‏کند تشبیه مى‏نماید از آن رو دیگر بار بخدا و عنایات او متوجّه مى‏شود و مسئله خواب و آسایش انسان را در آن حالت که از هر تکلیفى آزاد است بیاد مى‏آورد و عارف را از جهت فناى در حق بخفته تشبیه مى‏کند از آن جهت که خدا در وى تصرّف مى‏کند و او خود از تصرّف آزاد و محمول حق است و اصحاب کهف را مثال مى‏آرد امّا اصحاب کهف نزد وى اشخاص معیّنى نیستند که در قرآن و روایات اسلامى خوانده‏ایم بلکه آنها در هر عهدى وجود دارند و نوعشان محفوظ است هر چند که چشم ناقص ظاهر بین ایشان را ادراک نمى‏کند، در اینجا تفاوت نظرها را به اجمال بیان مى‏فرماید و مى‏خواهد بگوید که مرد خدا همیشه موجود است لیکن براى همه مشهود نیست زیرا همه چشم باطن بین ندارند و قصّه لیلى و خلیفه را بحسب مثال مى‏آورد که او لیلى را بصفت زیبایى نمى‏دید چه از داشتن چشمى چون چشم مجنون که جمال لیلى را در مى‏یافت محروم بود، آن گاه بیدارى و خواب را بسلیقه خود تفسیر مى‏کند و مردم ناقص را از جهت آن که در پى آرزوهاى باطل مى‏روند و از اصل خوشى و لذّت بى‏خبرند خفته مى‏انگارد و درین مورد تمثیلى روشن و بسیار مؤثّر مى‏آورد .پس از بیان این مطلب که دل هر هوشیارى را از احساس ضعف خود مى‏لرزاند، راه نجات و رستگارى را نشان مى‏دهد، این راه بعقیده او توسّل بمرد خداست، اوست که مى‏تواند ما را از تصرّف خیال و اندیشه خطا برهاند، این مرد نجات دهنده شمس تبریزى و یا حسام الدّین چلبى است، لیکن حسد ما را نمى‏گذارد که آنها را بشناسیم و دست در دامن آنان بزنیم، بدین مناسبت نکته‏اى چند در مذمّت حسد و عواقب نامطلوب آن مى‏سراید ولى باز درى از امید مى‏گشاید از آن جهت که دل جلوه‏گاه حق است و جلوه او آلودگى را قهراً مى‏زداید، وزیر مزوّر نیز حسود و بد سگال بود و زیان حسد را چشید و گوش و بینى خود را بشومى بد سگالى از دست داد، باز متوجّه مى‏سازد که بینى وزیر خاصیّت خود را فرو گذاشته بود براى آن که بینى مرکز قوّه شامّه است و او بویى از حقیقت نیافته بود پس مى‏توانیم بگوییم که او از بُن و بیخ، بینى نداشت و آن چه داشت و به باد داد صورت و شکل بینى بود، وزیر وعظ مى‏گفت و نصیحت مى‏کرد، مردم کم خرد فریفته مى‏شدند ولى آنها که ذوق معنوى داشتند در آن فصاحت گفتار و الفاظ آراسته، سوز معنى و اثر حقیقت نمى‏یافتند بلکه سخن رنگ آمیز را سبب تیرگى و سیاهى درون مى‏شناختند، او مدّت شش سال بدین حالت مى‏زیست، مردم دل داده وى و بامید نجات، و او با شاه در مشورت و گفت و گوى پنهانى و طرّاحى فتنه و فساد، عاقبت وزیر براى هر یک از سران مسیحیّت که دوازده تن بودند طومارى جداگانه ترتیب داد که مضمون هر یکى خلاف دیگرى بود، این مضامین مختلف را مولانا خود بر شمرده است. بى‏گمان دوازده امیر درین حکایت نمودارى از حواریّین است که بنا بر مشهور دوازده تن بوده‏اند، طومارها یاد آور اجازه نامه و یا کرسى نامه است که مشایخ و صوفیّه براى خلفا و جانشینان خود مى‏نوشته‏اند و اکنون هم در میان آنها معمول است، این طومارها مطابق بسط و تفصیلى که در مثنوى مى‏خوانیم به شانزده تا بالغ مى‏شود ولى مولانا بصراحت مى‏فرماید که وزیر دوازده طومار ترتیب داد و ظاهراً نظر او به احصاء دقیق نبوده و مى‏خواسته است وجوه اختلاف را شرح دهد، این اختلافات ربطى بمذاهب عیسویان ندارد ولى با طرق مختلف سلوک و روش مشایخ و صوفیّه ارتباط نزدیک دارد.

سپس مولانا بصراحت مى‏گوید که آیین مسیح و روش عیسى یک رنگى و وحدت است و این خلاف انگیزى از آثار فکر کوتاهِ سران دین و رؤساى مذهب است که از یک رنگى عیسى و دیگر پیغمبران بویى نبرده‏اند، یک رنگى نزد وى مایه عشق و گرمى است نه سردى و خلاف جویى. چنان که ماهیان از بى‏رنگى آب سیر نمى‏شوند و بى‏آب زیستن نمى‏توانند، این مثال هم بنظر وى کوتاه مى‏نماید و بدین جهت سخن را بقدرت و سعه رحمت مى‏کشاند و با ذکر مثالهاى گوناگون از ظهور فیض رحمت در آب و آفتاب و زمین، مطلب را روشن مى‏سازد پس قدرت حق را در ایجاد عالم محسوس و جهان غیب و ظهور آن در معجزات موسى‏ و عیسى‏ و حضرت رسول اکرم (ص) بیان مى‏فرماید و بتصرّف حق در باطن آدمیان و زیر و زبر کردن افکار اشارت مى‏کند و نتیجه مى‏گیرد که با خدا جز تسلیم راهى نیست، آن گاه همّتهاى دون و فرومایه را که بغیر خدا آرامش مى‏گیرند بیاد مى‏آرد و سخنى چند مؤثّر و کارگر در تعلّق همّت بامور خسیس و فرودین مى‏گوید و به مسخ باطن که حاصل دون همّتى و تخلّق به خلقهاى ناپسندیده است اشارت مى‏کند و باز توانایى حق را در تبدیل وسایل گمراهى به اسباب هدایت شرح مى‏دهد تا در نتیجه معلوم گردد که تزویر مزوّران در اضلال خلق با توانایى حق پهلو نمى‏زند و حقیقت پنهان نمى‏ماند.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 504 بازدید
بازدید دیروز: 528 بازدید
بازدید کل: 1400938 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]